جمعه, می 17, 2024
دعوت شدگان به نور

قصه عشقی کهن از ایران باستان تا بلندای آسمان(قسمت پنجم)

با دلی آرام و روانی آسوده، اسلام آوردم چنانکه گویی در اسلام آفریده شده ام و در این آیین پا به دنیا گذاشته ام . آن چنان شیفته ی رسول خدا گشته بودم که پس از رهایی از بردگی ، پیوسته همگام ، همدل و همدم رسول خدا صلی الله علیه و آله گشتم.با آن حضرت نشست های خصوصی ای داشتم که هیچکس جز من در آن نشست ها حضور نداشت و در نتیجه ی این هم نشینی ها با روش و منش آن حضرت رشد کردم؛ خواسته هایم را مطابق با میل و خواست ایشان قرار می دادم و تقدم علی بن ابیطالب علیه السلام را بر سایر صحابه درک می کردم که به حق بود و من نیز چنین تقدمی را رعایت می نمودم .

ابوسفیان یکی از دشمنان قسم خورده پیامبر صلی الله علیه و آله بود که همواره مشغول به آزار و اذیت ایشان بود. او نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله کینه جو و با آیین مقدسش دشمن بود. وی پس از جنگ احد از قبایل مختلف برای مقابله با حضرت یاری طلبید. اعراب و همه ی کسانی را که در پی انتقام جویی از مسلمانان بودند برانگیخت و آنان را در گروه هایی متشکل کرده و مصمم به جنگ با رسول خدا صلی الله علیه و آله ساخت. خبر احزاب و اقوامی که برای جنگ با پیامبر چنگ و دندان تیز کرده بودند به آگاهی ایشان رسید. مسلمانان از این امر به وحشت افتادند و من نیز بیم و ترس آنان را دریافته بودم .از آن جا که به کشور روم سفر کرده بودم و از شیوه های جنگ چیزهایی می دانستم که اعراب نمی دانستند پیشنهاد حفر خندقی را به دور شهر مدینه به پیامبر دادم و به حضرت گفتم : « زمانی که در فارس بودم هنگام محاصره خندق می کندیم » پیامبر با روی گشاده پیشنهاد مرا پذیرفت. ماه رمضان بود، دشمن در کمین و فرصت کم؛ همگان به حفر ختدق مشغول شدیم و پیغمبر صلی الله علیه و آله خود نیز در کندن خندق شرکت می فرمودند و به دوش مبارک خود خاک ها را از درون خندق به بیرون می بردند و در حالی که غبار بر چهره مبارکشان نشسته بود ، می فرمودند: « پروردگارا تو بودی که ما را هدایت کردی ، اگر هدایت تو نبود ، ما نماز نمی گزاردیم و زکات و صدقه نمی دادیم خدایا بر دل های ما آرامش و صبر عنایت کن و قدم های ما را در وقت آزمایش و ابتلا ثابت بدار. پروردگارا جز عیش آخرت عیشی نیست، تو خود بر مهاجر و انصار ببخشای … » به هنگام کندن خندق میان مهاجر و انصار اختلاف بود و هر کدام می خواستند مرا به خود نسبت دهند. مهاجرین می گفتند، سلمان از ماست، انصار نیز می گفتند، سلمان از ماست. پیامبر صلی الله علیه و آله این برخورد را با بیانی نافذ پایان دادند: « سلمانُ منّا اهل البیت » سلمان از ما اهل بیت است . با شنیدن این سخن اشک در چشمانم حلقه زد و وجودم غرق شعف گردید . برخی از مسلمانان در حال حفر خندق ، از شوق و علاقه به پیشرفت اسلام و یاری پیامبر به سرودن شعر مشغول بودند و من نمی توانستم با آنان همراه شوم و شعری بگویم .پیامبر صلی الله علیه و آله با مشاهده ی سکوت من دعا فرمودند : پروردگارا زبان سلمان را ولو به گفتن دو بیت روان و گویا فرما . به دنبال دعای پیامبر ناگهان این شعر بر زبانم جاری شد . مالی لسانی فاقول شعرا             اسأل ربی قوة و نصرا علی عدوی و عدو الطهرا             محمد المختار حاز الفخرا حتی انال فی الجهان قصرا            مع کل حوراء تحاکی البدرا زبانی نیست مرا تا شعری گویم             از خداوند قوت و یاری جویم بر دشمن من و محمد مطهر             به نبوت از جانب خداوند مفتخر تا رسم به قصری در آن دنیا            همراه حوریانی چون ماه زیبا جنگ خندق با تمام سختی های آن با شجاعت وصف ناشدنی علی بن ابیطالب به پایان رسید. من همچنان بیش از پیش به دنبال پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و حضرت علی علیه السلام و آشنایی با احکام و آداب اسلامی بودم و بیشتر از سایر صحابه به حضرتش نزدیک می گردیدم تا این که دریافتم حسادت برخی از زنان پیامبر را برانگیخته ام. عایشه می گفت : « سلمان شب ها دیدارهایی تنها با پیامبر داشت تا آن جا که گاه میزان نزدیکی اش به رسول خدا بر ما فزونی می گرفت » روزی در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله نشسته بودم . یکی از اصحاب وارد شد ، دست مرا گرفت از جا بلند کرد و خود در جای من نشست ! پیامبر از عمل او آزرده خاطر شدند به اندازه ای که رنگ رخسار مبارکشان تغییر کرد و فرمودند : آیا دور می کنی کسی را که خداوند عالم او را دوست می دارد و دوستی خود را در آسمان ظاهر گردانیده، دور می کنی کسی را که من او را دوست می دارم ! کسی که هیچ گاه جبرئیل بر من نازل نشد مگر این که از جانب خداوند به او سلام رسانید و امر نمود تا سلام خدا را به او برسانم. به درستی که سلمان از من است هرکه به او جفا کند و او را اذیت کند مرا آزار داده و هرکه او را از خود دور کند ، مرا از خود دور کرده . هر که او را به خود نزدیک کند مرا به خود نزدیک کرده است .درباره ی سلمان اشتباه مکن همانا خداوند به من امر نموده که سلمان را از مرگهای مردم و بلاهایی که به آن ها می رسد و سخنانی که حق را از باطل جدا کند خبر دهم . آن مرد عرب که من را از جای خود بلند کرده بود گفت : یا رسول الله تصور نمی کردم مرتبه او ( سلمان) چنین باشد مگر او مجوسی نبود که مسلمان شد ؟ پیامبر صلی الله علیه وآله فرمودند : من این اخبار را از پروردگارم برای تو نقل می کنم . سلمان مجوس نبود که مسلمان شود ظاهراً اینگونه به نظر می رسید، تقیه می نمود و ایمانش را پنهان می کرد. آیا نشنیدی “ما آتاکم الرسول فخذوه و مانهاکم عند فانتهوا” [قرآن کریم، سوره حشر(59)، آیه 7] ، آنچه رسول عطا کند به شما بگیرید و آنچه نهی کند شما ترک کنید . ای مرد ! آنچه که می گویم بپذیر ، از شکر کنندگان باش و انکار نکن که مستحق عذاب الهی می شوی. گفته مرا محکم نگاه دار تا نجات پیدا کنی …. ادامه دارد…