دوشنبه, آوریل 29, 2024
دعوت شدگان به نور

قصه عشقی کهن از ایران باستان تا بلندای آسمان(قسمت هشتم)

پیامبر صلی الله علیه و آله وصیت کرده بودند که جز علی علیه السلام کسی ایشان را غسل ندهد و خبر داده بودند در این کار جبرئیل به او یاری خواهد رساند. هنگامی که امیرالمومنین از کار غسل و تکفین حضرت رسول فارغ شدند، من و ابوذر و مقداد و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام داخل شدیم؛ امیرالمؤمنین علیه السلام جلو ایستاده، ما در پشت ایشان بر رسول خدا نماز خواندیم؛ و عایشه در گوشه ی اطاق نشسته بود و هیچ توجهی به ما نداشت گویی جبرئیل دیدگانش را پوشیده بود.

آنگاه من به علی علیه السلام گفتم که این قوم در جریان سقیفه چه کردند و این که الان ابابکر بر منبر رسول خدا نشسته و مردم با او بیعت می کنند .

علی علیه السلام فرمودند : ” ای سلمان ، آیا دانستی اولین نفر که بر منبر پیامبر با ابوبکر بیعت کرد که بود ؟ “

گفتم : نه ، جز آن که در سقیفه بنی ساعده اول کسی که با او بیعت کرد مغیرة ابن شعبه بود و بعد از او بشیر بن سعد و سپس به ترتیب ابوعبیده جراح ، عمربن خطاب ، سالم غلام ابی حذیفه و معاذ بن جبل با او بیعت کردند.

فرمودند: منظور من این نبود ، آیا متوجه شدی وقتی ابوبکر (در مسجد بعد از جریان سقیفه) بر منبر رفت اولین نفری که با او بیعت کرد چه کسی بود ؟

گفتم : نه نفهمیدم ولی به خاطر دارم که او پیرمردی عصا به دست بود که در پیشانی اثر سجده داشت ، در حالی که لباسهای خود را جمع کرده بود از منبر بالا رفته و به حالت گریه گفت : خدا را شکر که مرا زنده نگه داشت تا این که تو را در این مکان دیدم ، دست خود را بگشا تا با تو بیعت کنم.سپس با او بیعت نمود و از منبر پایین آمد و از مسجد خارج شد .

حضرت به من فرمودند : ای سلمان نفهمیدی او که بود ؟

گفتم : نه ، ولی از لحن کلامش ناراحت شدم گویا از مرگ پیامبر خوشحال بود !

علی علیه السلام فرمودند : او ابلیس لعنة الله علیه بود . پیامبر به من گفته بود که در روز غدیر که ایشان مرا به دستور خداوند به مقام خلافت نصب و تعیین فرمود و درباره ام آن چه لازم بود به مردم گفت و سپس تبلیغ آن را از همه خواست، ابلیس و یارانش در آن جا حاضر بودند و به هم گفتند : “ این امت پیوسته مورد هدایت اند و از هر گمراهی محفوظ اند ، به همین جهت هیچ راه نفوذی به ایشان نخواهیم داشت ، چرا که امام و پناه پس از پیامبرشان را یافته اند ” و آن حضرت به من خبر داد که پس از وفاتش مردم در سقیفه بنی ساعده پس از مخاصمه و مذاکره با ابوبکر بیعت خواهند کرد و سپس به سمت مسجد می آیند و اول کسی که بر منبر با ابوبکر بیعت می کند ابلیس لعین است که به صورت پیرمردی عصا به دست و شادان چنین و چنان می گوید؛ سپس شیطان با سایر یارانش گرد آمده پس از شادی بسیار رو به آن ها کرده و می گوید : فکر می کردید دیگر ما را به این جمعیت راهی نیست ؟ مرا چگونه دیدید، آری نفوذ من به ایشان از آن جا آغاز شد که فرمان خدا و رسول را زیر پا گذاشتند.

غم از دست دادن پیغمبر صلی الله علیه و آله بر دوشمان سنگینی می کرد که به مصیبت غصب جایگاه وصیّ به حق او را نیز دچار شدیم .

به دنبال بیعت گرفتن اجباری و مسلحانه ابوبکر از مردم عده ی قلیلی از ما شیعیان با غاصبان و پیروان دنیا طلب آنان به محاجة پرداختیم؛ آنروز من پس از خالد بن سعید برخاسته به زبان فارسی گفتم : کردید و نکردید!!

پس به عربی رو به ابوبکر گفتم : ای ابوبکر هنگام پیشامدهای مجهول به چه کسی تکیه می زنی ؟ اگر از جواب پرسشی درمانده شوی به که پناه می بری ؟ در تقدم به کسی که از تو داناتر و به پیامبر نزدیک تر و به تأویل قرآن و سنت پیامبر عالم تر است ، چه عذر و بهانه ای داری ؟ همان که پیامبر در زمان حیات خود او را مقدم داشته و پیش از رحلت به رعایت حق او توصیه فرموده بود . حال آن که شما آن فرمایش را پشت گوش انداخته و سفارشش را ترک نموده و آن پیمان را نقض کردید ، و نیز دستور آن حضرت را در اطاعت فرماندهی اسامة بن زید سرپیچی کردید ، و این فرمایش پیامبر به خاطر این بود که از این گونه اعمال جلوگیری فرموده و تخلف شما را از فرمانش روشن و ثابت نماید. زود است که همه چیز بر تو روشن شود ، آن روز که بار معاصی بر دوشت سنگینی کرده و روانه قبرت شوی ، و هر آن چه مرتکب شده با خود به زیر خاک ببری ، پس بهتر است هر چه زودتر به راه حق بازگشته و از خطای بزرگی که نموده ای به درگاه خداوند توبه نمایی که این کار در روز تنهاییت در گور ، روزی که یارانت از تو دست می کشند نجات بخش تر است … از خدا بترس ! از خدا بترس ! و به فکر خود باش …

آه نه تنها آن غاصبان هرگز توبه نکردند بلکه هر لحظه به گستاخی خود افزودند و مردم کوردل و دنیا طلب را به دنبال خود فرا خواندند…

بارها شب هنگام امیرالمؤمنین ، فاطمه سلام الله علیها را بر مرکبی سوار می نمود و همراه حسن و حسین علیهما السلام به خانه های اهل بدر از مهاجر و انصار رفته ، ضمن یادآوری حق خود در خلافت ، ایشان را به یاری خود می خواند ، ولی تنها چهل و چهار نفر پاسخ مثبت دادند. امیرالمومنین به آنان دستور داد که صبح زود در حالی که سلاح بر کمر بسته و سرهاشان را تراشیده اند، تا دم مرگ با او بیعت کنند ، ولی غیر از چهار نفر کسی بر سر قرار نیامدند !!

که آن چهار تن، مقداد ، ابوذر ، زبیر بن عوام و من بودیم …

حضرت باز هم ناامید نشده و شب دوم نیز آنان را به خدا قسم داد . و باز آن قوم صبح فردا قرار گذاشتند ولی هیچ کدام جز ما وفا نکردند ، به همین ترتیب شب سوم و صبح سوم !!!

چون آن حضرت بی وفایی آن قوم را دید ، در خانه نشست و مشغول جمع آوری قرآن شد و از خانه اش بیرون نیامد تا همه ی قرآن را جمع نمود و آن را بر اساس نزول و ناسخ و منسوخ مرتب نمود؛ در این حال ابوبکر دنبال ایشان فرستاد که از منزل خارج شده و بیعت کند .

آن حضرت فرمودند : مشغول جمع قرآن می باشم و با خود عهد کرده ام تا پایان جمع آوری قرآن جز برای نماز سرگرم هیچ کاری نشوم.

پس از آن حضرت تمام قرآن را در پارچه ای جمع و مُهر نمودند . سپس به مسجد رفته و به جمع حاضر و ابوبکر با صدایی بلند فرمودند : ” ای مردم من از زمان فوت پیامبر پیوسته سرگرم دفن و کفن او و سپس مشغول جمع قرآن بوده ام، تا این که تمام آن را در این پارچه گرد آوردم و این را بدانید که همه ی آن چه خداوند بر رسول خود نازل فرمود در این قرآن جمع نمودم و تمام آیات آن را رسول خدا بر من قرائت نمود و تأویلش را به من آموخته است. “

گفتند : ما را به آن هیچ نیازی نیست ! نظیر آن نزد ما موجود است. پس حضرت به خانه شان بازگشتند.

ابوبکر و عمر که فضا را منقلب و علیه خود می دیدند تصمیم گرفتند که هرطور شده از علی علیه السلام بیعت بگیرند و عجب گمان باطلی…

آری زمان زیادی از رحلت پیامبر نگذشته بود که کلام او را زیر پا گذاشتند ، هتک حرمت اهل بیت او نمودند، جایگاه وصی او را غصب کردند، خانه ی وحی را به آتش کشیدند ، دخت رسول خدا ،سیده ی نساء، را مورد ضرب و شتم قرار دادند و فرزندش را کشتند و …

این غاصبان که لیاقت خلافت و جانشینی رسول خدا را نداشتند، با نیت کشور گشایی در جنگ ها برخلاف سنت رسول خدا عمل می کردند. من به فرمان و مصلحت اندیشی امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب درون حکومت غاصبان حضور داشتم . در یکی از جنگ ها که حاضر بودم و فرماندهی سپاه را برعهده داشتم راهی فارس شده بودیم و یکی از کاخ های فارسیان را محاصره کرده بودیم. لشکریان به من گفتند : ای اباعبدالله به آنان حمله نمی کنی ؟

گفتم : خیر . مگر این که به سنت پیامبر ایشان را به اسلام دعوت کنم .

پیش رفتم و به آن ها گفتم : من مردی از فارس، از خود شما هستم، عرب ها به فرمان من هستند ، از شما می خواهم یکی از این سه راه را برگزینید . یا مسلمان شوید ، یا با سرافكندگي جزیه دهید یا با شما می جنگیم .

گفتند : نه مسلمان می شویم، و نه جزیه می دهیم ، می جنگیم .

نزد سپاه خویش بازگشتم . پرسیدند : آیا به آن ها حمله نکنیم ؟

گفتم : نه … سه روز آنان را دعوت می کنیم اگر قبول نکردند با ایشان می جنگیم …

[متون نقل شده از سلمان در کتب مرجع من جمله احتجاج شیخ طبرسی جلد اول نقل شده اند.]

ادامه دارد…