دوشنبه, آوریل 29, 2024
دعوت شدگان به نور

قصه عشقی کهن از ایران باستان تا بلندای آسمان (قسمت نهم)

روزها و شبها با مشاهده تحریف و تخریب سنت پیامبر خون دل می خوردم و غم و اندوه فراغ رسول خدا و غصب منصب علی بن ابیطالب وصی و خلیفه بر حق رسول خدا هر چه بیشتر بر وجودم سنگینی می کرد. برای تسلی قلب مجروحم، وصیت های رسول خدا را مدام مرور می کردم .

در یک نشست، آن حضرت مرا به هفت چیز وصیت فرموده بودند که در هیچ حال و زمانی آن ها را ترک نخواهم کرد :

– وصیت فرمودند که همیشه به زیر دستان و پایین تر از خود نگاه کنم و به آن کس که بالاتر از من است نظر ننمایم .
– سفارش فرمودند تا فقرا را دوست بدارم و به آن ها نزدیک شوم و نگذارم حالت تکبر و غرور در من تقویت شود و به خلق خدا به چشم حقارت نظر نیافکنم .
– سفارش فرمودند تا حق را بگویم هر چند تلخ و ناگوار باشد .
– صله رحم کنم و با اقوام و خویشاوندان پیوند محبت برقرار کنم، هر چند آن ها قطع رحم کنند و بی مهری و دشمنی نشان دهند .
– وصیت فرمودند که ذکر لاحول و لاقوة إلّا بالله العلی العظیم را زیاد بگویم زیرا این ذکر گنجی است از گنج های بهشت .
– وصیت نمودند که در راه انجام وظایف دینی از سرزنش، ملالت کننده نهراسم و ناراحت نشوم .
– و فرمودند هیچ گاه از مردم چیزی درخواست نکنم.

در جنوب شرقی بغداد ، تقریبا در 6 فرسنگی آن، مدائن پایتخت خسروان و نماد بزرگی و نشان ارج و منزلت ایشان قرار داشت. عمربن خطاب، به اصطلاح خلیفه ی وقت، بر آن شد تا مرا فرمانروای مدائن کند.

هنگامی که مردم به استقبال من آمدند تا مرا به شهر وارد کنند ، مرا نشناختند.کاخ فرمانروایی را برایم آماده کرده بودند اما من ترجیح دادم دکانی را در بازار اجاره کنم تا در میان مردم حکم برانم و مواجبی از حکومت نمی پذیرفتم و برای امرار معاشم زنبیل می بافتم و می فروختم.

عمر مرا مزمّت می کرد که چرا زنبیل بافی می کنم و مدام نان جو می خورم ، و می گفت چرا عطا و احسان می کنی ، که با این کارها موجب ضعف سلطنت خداوند و سستی آن شدی !! من هم در پاسخ به او نوشتم :

ای عمر ! تو به من خرده گرفته ای که من زنبیل بافی می کنم و مدام نان جو می خورم . این دو کار عملی نیست که فرد مؤمن را به خاطر آن سرزنش و توبیخ کنند. به خدا سوگند ای عمر، خوردن نان جو، بی نیازی از بهترین خوردنی و نوشیدنی است و از غصب حق مؤمن و ادعای باطل نزد خداوند با فضیلت تر و محبوب تر و به تقوا نزدیک تر می باشد. من خود دیدم که رسول خدا ، هر گاه نان جو می یافت آن را تناول فرموده ، ضمن اظهار فرح و شادی از آن آزرده نبود . اما این که به عطا و احسان من اشاره کردی ! این را بدان من آن عمل را برای روز فقر و ناداری و نیازم پیش فرستادم و به خدا سوگند ، ای عمر من اصلاً به خوبی مطاعم و مشارب نظر ندارم و باک از نیک و بد آن ندارم ، زیرا غذایی که از حلق به گلو رود ، سدّ رمق گشته و نیروی بندگی خداوند را فراهم می کند و کافی است ، خواه آرد گندم و مغز گوسفند باشد ، خواه جوی بی مغز.
و این که گفتی من با این اعمالم موجب ضعف سلطنت خداوند و سستی آن می شوم؛ من نفس خود را خوار نمودم تا اهل مدائن مرا امیر ندانند بلکه مرا مثل پل بدانند، بر بالای آن تردد نمایند و هر گونه بار و ثقل که دارند بر من حمل نمایند. گویا زعم تو آن است که این گونه اعمال موجب وهن و ذلّت حضرت الوهیت و سبب ضعف سلطانیت پروردگار است !!!؟
بدان که ذلیل شدن در حین اطاعت و بندگی خداوند نزد من، از عزیز شدن در معصیت او محبوب تر است و تو خود می دانی که رسول خدا پیوسته با مردم الفت داشت و به ایشان نزدیک می شد و مردم نیز به نبوت و سلطانیت او چنان نزدیک می شدند که گویی حضرت رسول صلی الله علیه و آله یکی از مردمان بود. غذای آن حضرت درشت و غلیظ بود و لباس خشن و پلاس می پوشید و همه ی مردم اعم از قریشی، هاشمی، عرب ، سفید و سیاه همه و همه در دین مساوی و برابر بودند . شهادت می دهم که خود شنیدم آن حضرت می فرمودند: ” هر که پس از من ولایت 7 نفر از مسلمانان را به عهده گیرد و راه عدل را پیش نگیرد ، خدا را چنان ملاقات کند که از او غضبناک باشد.” بنابراین امیدوارم در برابر حضرت حق از امارت مدائن سالم بیرون آیم …
بدان که من عهده دار ولایت اهل مدائن نشدم مگر این که به همان شیوه و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله اقامه ی حدود الهی جهت ارشاد آنان نمایم و به شیوه آن حضرت در میان ایشان رفتار نمایم . این را بدان که اگر خداوند تبارک و تعالی خیر و خوبی این امت یا اراده و ارشاد و هدایت این طائفه را داشته باشد ، بی شک اعلم و افضل این جماعت را والی ایشان گرداند ، و اگر این امت از حضرت حق ترسان بوده و تابع رسول خدا صلی الله علیه و آله و عالم به حق می بودند هرگز تو را امیرالمؤمنین نام نمی نهادند !! فاقض ما انت قاض إنّما فقضی هذه الحیاة الدنیا (سوره طه ، آیه72)
به طولانی شدن عفو و بخشش الهی مغرور نشو زیرا که عقوبت خداوند نیز در زمان خود خواهد رسید . بدان که عواقب عمل ناحق و ستم و کردار ناپسند و ظلم تو در دنیا و آخرت به تو خواهد رسید و در آینده از کردار ما تقدّم و ما تأخّر بازپرسی شوی .

آنچه که عمر غرق در تکبر و خود خواهی اش نمی خواست بپذیرد، آن بود که سنت و روش علی بن ابیطالب – کسی که خداوند فقط او را امیرالمؤمنین لقب داد- همان سنت رسول الله بود؛ عمر نمی فهمید که من با نیت برپاداری سنت رسول خدا و امیرالمومنین علیهما السلام و هدایت و یاری پیروان برحق آنان و برپا داری عدالت، وظیفه سنگین امارت مدائن را بر دوش گرفتم و در لحظه لحظه حکومتم در مدائن هرگز نامه ای را که مولایم امیرالمومنین -وصی بر حق رسول خدا- در این دوران به من فرستادند، فراموش نکردم :

« أمّا بعد : فإنما مثل الدّنیا مثل الحیّة : لیِّنٌ مسُّها ، قاتِلٌ سَمُّها : فَأعرِض عَمّا یُعجِبُکَ فیها ، لِقِلَّةِ ما یَصحَبُکَ مِنها ، و ضَع عَنکَ هُمومَها ، لِما أیقَنتَ بِهِ مِن فِراقِها و تَصَرُّف حالاتِها ؛ و کُن آنَسَ ما تَکون ُبِها أحذَرَ ما تَکونُ مِنها ؛ فَإنَّ صاحِبَها کُلَّما إطمَأنَّ فیها إلی سُرورٍ أشخَصَتهُ عَنهُ إلی مَحذُورٍ ، أو إلی إیناسٍ أزالَتهُ عَنهُ إلی إیحاشٍ ، والسّلام . »

« اما بعد : دنیا به مار می ماند ؛ ظاهرش نرم و زیباست ؛ ولی در درون زهر کشنده دارد ! بنابراین ، از هر چیز دنیا که توجه تو را جلب می کند اعراض کن ؛ زیرا به زودی از تو جدا خواهد شد و اندکی بیش مصاحب تو نخواهد بود . همّ و غمّ آن را از خود دور کن ؛ چرا که به فراق و دگرگونی حالات آن یقین داری . آن گاه که به آن سخت انس گرفتی ، درهمان حال به شدت از آن برحذر باش ؛ زیرا در همان زمان که انسان در آن به خوش حالی دل می سپارد ، او را به سوی مشکلات می فرستد و هر زمان که به آن انس می گیرد ، به تنهایی اش خواهد راند ! … والسّلام .»


ادامه دارد…