دوشنبه, آوریل 29, 2024
دعوت شدگان به نور

قصه عشقی کهن از ایران باستان تا بلندای آسمان(قسمت دهم-پایانی-)

از ابتدای خلقتم بسیاری را بر دوش کشیده بودم؛ انبیا علیهم السلام ،یکی پس از دیگری ، قدم های محکمشان را بر شانه های کنجکاو من می نهادند. کلام آسمانی آنان را می شنیدم و بر خود می بالیدم که خاک زیر پای آنان بودم. در عین حال ظلم بشریت نسبت به آنان را نظاره گر بودم. آن هنگام که انبیاء مردمان را به خداوند دعوت می کردند و آنان در پی شیطان می رفتند، آن هنگام که انبیا را به نا حق به قتل می رساندند و … ، می خواستم دهان بگشایم و تمامی انسانها را در درونم فرو برم، امّا پس از هر نبی و رسول، خداوند وصی و جانشینی برای آنان برگزیده بود تا حجت خدا بر روی من باشند. آه منِ زمین، چگونه می توانستم آن ظالمان را در خود فرو برم حال آنکه حجت خدا بر شانه هایم ایستاده بود.

گاهی از فرط غضب می لرزیدم، گاه آه می کشیدم و می غرّیدم، و گاه متحیّر فقط صبر می کردم…. روزها و شبها می گذشتند، و آسمان چشمانش را به من دوخته بود تا اینکه رسول خدا، اشرف مخلوقات، او که من بشارت آمدن وی و خاندانش را از زبان تمامی حجج الهی، از آدم و شیث، از نوح و سام، از ابراهیم و اسماعیل و اسحاق، از موسی و هارون و یوشع، از عیسی و شمعون و ….شنیده بودم، بر من قدم نهاد.

منِ زمین لحظه شماری می کردم تا خاک زیر پای این خاندان موعود باشم؛ هر خون ناحقی که بر روی من می ریخت با اشک چشمانم آمیخته می شد و در قلبم فرو می رفت… با خود می گفتم، بالاخره خواهند آمد…

گمان می کردم وقتی او بیاید، مردمان قدمگاه او بر شانه های من را طوطیای دیدگان خواهند ساخت، و بدان تبرک خواهند جست… امّا چه سفیه بودند این خلایق، چه می خواستند که در وجود او نیافتند، مگر تمام هستی در انتظارش نبود؟!!!

هر گاه محمد و علی صلوات الله علیهما بر دوش من قدم بر می داشتند، سنگ هایم را از جلوی پایشان کنار می زدم، خاکم را نرمتر از همیشه می گستراندم و بوسه بر پاهایشان می زدم؛ هر جا که آنان بودند از قلب خود گلهای بهشتی می رویاندم تا شمیم آن دو، گلهایم را عطراگین سازند…

وقتی که رسول خدا صلی الله علیه و آله گل سر سبد آفرینش را آنگونه نیرنگ بار و رمز آلود به شهادت رساندند و امیرمومنان بر شانه هایم زد تا آغوش بگشایم و رسول خدا را در بر گیرم، اگر اشکهای علی، فاطمه حسن و حسین و زینبین و سلمان و …بر گونه هایم نچکیده بود، اگر دستان گرم امیرالمومنین وصی رسول خدا مرا آرام نکرده بود به خدا قسم که لحظه ای درنگ نمی کردم و آن ظالمان منافق را می بلعیدم؛ امّا من مطیع علی علیه السلام بودم….

چه بگویم از ظلم هایی که بر خاندان رسول خدا واقع شد! منِ زمین با تمامی استحکامم طاقت بازگویی آن را ندارم …

با قلبی شکسته و جگری سرشار از خون های به ناحق ریخته، یاران حقیقی این خاندان را بر دوش می کشیدم و هر جا که بودند، بوسه بر پاهایشان می زدم؛ و سلمان یکی از آنان بود. از ابتدای زندگی سلمان شاهد تقوا و حقیقت طلبی او بودم. هرگاه سلمان بر شانه هایم گام می نهاد، وقار و متانتی چون خاندان رسول خدا صلی الله علیه و آله را حس می کردم.

بالاخره نزدیک شد زمانی که می رفت تا سلمان را نیز در قلب خود به آغوش کشم؛ سلمان بیمار شده بود، و روز به روز بیماریش سخت تر می شد. اصبغ بن نباته مرتب به عیادتش می آمد شنیدم سلمان به او گفت که از رسول خدا شنیده بود آنچیزی را که من نیز به یاد داشتم؛ آن روز رسول خدا به سلمان گفته بود: « ای سلمان ! آن هنگام که مرگت نزدیک شود، مرده ای با تو سخن خواهد گفت.» آن گه شنیدم سلمان به اصبغ گفت:

دوست دارم بدانم آیا مرگم فرا رسیده است یا خیر؟

آن گاه سلمان به گورستان رفت و گفت :

سلام بر شما ! ای مردگان از مؤمنان و مسلمانان ، ای اهل خانه ی آخرت ، آیا می دانید که امروز جمعه است؟

پس به خانه بازگشت و چشمانش را خواب فراگرفت ، کسی را (در خواب ) دید که نزد وی آمد و گفت :

برتو سلام باد ، ای اباعبدالله! سخن گفتی و ما شنیدیم ، سلام کردی و ما نیز پاسخ دادیم . گفتی : آیا خبر دارید که امروز جمعه است ؟ آری ما آن چه را پرندگان در روز جمعه می گویند می دانیم [ نغمه ی آن ها این است : ]

سبحان الله! سبحان الله!… پروردگارِ ما همان پادشاهِ بخشنده است … هر که به نام پروردگارمان سوگند دروغ خورد ، عظمت او را نشناخته است .

آنگاه دیدم سلمان سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت :

ای آن که ملکوت همه چیز در دست توست و همه به سوی تو بازگشت می کنند ! ای که پناه دهنده ای و پناهنده ی کسی نمی گردی ! به تو ایمان و بر تو توکل دارم . به پیامبرت اقرار و کتابت را تصدیق می کنم . زمان آن چه به من وعده داده ای فرا رسیده است و تو هرگز خلف وعده نمی کنی . پس بخشش خود را به من بنما و مرا به سوی رحمت خویش فرا خوان و در درگاه کرامت و بزرگواری ات فرود آر . من گواهی می دهم که جز الله خدای دیگری نیست و گواهی می دهم که محمد – صلی الله علیه و آله – بنده و فرستاده ی توست و علی – علیه السلام – امیرمؤمنان و مولای متقیان است و امامان از دودمان او ، موالی و سروران من اند.

در آن لحظات آخر عمر سلمان، تمام توجه ام معطوف مدائن شد؛ به آن خانه ای که بالاخانه اش چهار در داشت، آنجایی که ابرمردی از بزرگان مسلمانان و فرمانروایی از فرمانروایان عادل و نابغه ای از نوابغ، بر بستر مرگ آرمیده بود. شنیدم که سلمان به همسرش گفت :

درها را باز بگذار … من امروز دیدارکنندگانی دارم که نمی دانم از کدام در وارد می شوند . اندکی مشک پیرامون بسترم بپاش؛ آنان مخلوقاتی از خداوندند که بو را در می یابند ؛ اما غذا نمی خورند… سپس از کنار در دور شو و پایین رو .

همسرش چنین کرد… و سلمان جان سپرد…

آن هنگام که سلمان رادر آغوش می کشیدم در نهایت ملایمت و مهربانی جسم بی جانش را در قلب خود جای می دادم. چرا که رسول خدا فرموده بود که او از اهل بیت بود و در آن لحظات غم ناک بار دیگر سخنان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را به یاد آوردم که می فرمود:

“سلمان به منزله ی دریایی است که برای او خشکیدن نیست . سلمان گنجی است که پایان و انتها ندارد . سلمان آب شیرین و گوارایی است که حکمت را می آورد و براهین حق را ظاهر می نماید ، سلمان از ما اهل بیت است.”

آن گاه به یاد آوردم روزی را که اصبغ بن نباته از مولایم امیرمؤمنان احوال سلمان فارسی را سؤال کرد و آن حضرت فرمودند:

“چه بگویم درباره کسی که از طینت ما خلق شده و روح او به روح ما مقرون است . حق تعالی او را به علوم اول و آخر، پنهان و آشکار مخصوص گردانید.”

وقتی که سنگ لحد را بر سلمان نهادند و مقداری از خاکم را رویش ریختند، سلمان بود و کفنش در نهایت سادگی؛ به یاد آوردم ساده زیستی و ساده فرمانروایی اش را گویی که در تمام طول عمرش برای این لحظه آماده شده بود؛ خداوندا چه بزرگ منش بود این سلمان، با این که فرمانروای مدائن بود از راه زنبیل بافی و فروش آن ، گذران زندگی می کرد و می گفت : دوست ندارم جز از دست رنج خود بخورم . و به یاد آوردم وی زنبیل بافی را در مدینه فراگرفته بود .

شاهد بودم که دریافتی سالانه ی او از حکومت 5000 دینار بود که تمامی آن را صدقه می داد و نان خور دست خویش بود . گاه گوشت می خرید و می پخت و جذامیان را دعوت می کرد و با هم می خوردند .

روزی را به یاد آوردم که مردی به منزل سلمان فارسی وارد شد. چیزی جز یک شمشیر و یک قرآن در آن نیافت. به او گفت : در خانه ی تو، همین است که می بینم ؟!

گفت : گردنه ای سخت در پیش داریم …

به خاطر آوردم آن روز که آتش سوزی بزرگی رخ داده بود. سلمان شمشیر و قرآن خود را برداشت و گفت : سبک باران … این سان در قیامت می رهند .

اگر بخواهم تعداد دفعاتی که من زمین انبیا، اوصیا و اولیا را در قلب خود جای دادم و از ظلم روا شده به آنان خون دل خوردم بشمارم، نتوانم؛ مگر این مردم نمی دانند با سرپیچی از اینان خود را به سوی آتش رهسپار می سازند. مگر این مردمان کسی را مهربان تر، دلسوزتر، صادق تر، قادرتر و … از خداوند یکتایی که این زیباترین بندگانش را به هدایت مردمان فرستاده است سراغ دارند؟! آیا این مردمان نمی اندیشند که در یکی از همین لحظه های سرگردان روزگار، که شاید چند نفسی با آنان بیشتر فاصله نداشته باشد، باید جسمشان درون خاک من قرار گیرد و خودشان در برابر خداوند یکتا !؟

آه منِ زمین از وحشت عقوبت خدا بر خود می لرزم، آنگاه چگونه این مردمان از عقوبت خدا نمی ترسند!! چه بگویم من زمین این روزها تنها به یمن قدوم مبارک او که مردمان فراموشش کرده اند، او که طردش نموده اند، او که صدایش نمی کنند، او که حقیقتش را نشناخته اند، او که تمامی انبیا و اوصیا بشارتش را داده بودند، او که آخرین یادگار محمد و آل محمد صلی الله علیهم اجمعین می باشد،… به یمن قدوم مبارکش پا بر جایم و در انتظار خروج این آخرین ذخیره خداوند بر روی زمین مهدی علیه السلام پهناورم تا بیاید و برای ساکنانم عدل و داد الهی بگستراند. در آن روزهای زیبا منِ زمین به اذن خداوند هر گنجی که در سینه دارم برایش آشکار خواهم ساخت و از شرق تا غربم مکانی بدون گل و بوستان نخواهی یافت؛ ای انسان! آیا تو نیز مانند من منتظر هستی؟؟

——————————–

پاورقی

1) برای دوستداران سلمان آنان که قلبشان به تبعیت از قلب سلمان برای محمد و آل محمد صلی الله علیهم اجمعین و در انتظار ظهور آخرین یادگار آنان می تپد در اینجا زیارتنامه آن جناب را ارائه می کنیم و التماس دعا داریم:

السلام على سیدنا محمد النبى خاتم النبیین و على آله الائمة الطاهرین،السلام على انبیاء الله اجمعین و ملائکته المقربین و عباده الصالحین،السلام علیک ایها العبد الصالح المؤمن المخلص الناصح، السلام علیک یامن خلطه ایمانه باهل البیت الطاهرین و باعده اسلامه من جملة الکفار والمشرکین، السلام علیک یا عبدالله و ولیه و صاحب رسول الله و صفیه،السلام علیک ایها الطائع العابد الخاشع الزاهد، السلام علیک یا سلمان ورحمة الله و برکاته.
اشهد انک عشت‏حمیدا و مضیت‏سعیدا، لم تنکث عهدا و لا حللت من‏الشرع عقدا، و لا رضیت منکرا ولا انکرت معروفا، و لا والیت مخالفا ولا خالفت مؤالفا و لا بعت دینک بدنیاک، و لا آثرت على ما یبقى ما یفنى،و اشهد انک مضیت على سنة خاتم النبیین و ولایة امیرالمؤمنین و اهل‏بیت الطاهرین، و انک صرت الى احمد جوار و اسعد قرار، فهناک الله‏انعامه المؤبد و اکرامه المجدد، و جعلک فى زمرة موالیک الطاهرین وائمتک الاکرمین، و نفعنى بزیارتک و اخلاصى فى محبتک، و جمع بیننافى مستقر الرحمة و محل النعمة انه على ذلک قدیر.
اللهم انى اسالک بحق محمد و اهل بیته الطاهرین الهادین ان تصلى‏علیهم اجمعین و ان تضاعف انعامک و اکرامک و ترادف احسانک و امتنانک‏على عبدک سلمان، الذى شرفته بالاسلام و الایمان و القرب من نبیک ووصیه علیهماالسلام، و ان تجعل زیارتى له کفارة‏لذنوبى و ممحصة‏لعیوبى و زیادة فى یقینى و مؤکدة لایمانى، و ان تحمدنى عاقبة امرى‏فى دنیاى و دینى، و تغفرلى و لوالدى و اهلى انک على کل شی‏ء قدیر،حسبى الله و نعم الوکیل نعم المولى و نعم النصیر.
پس از پایان زیارت، هر گاه خواستى برگردى، بایست و بگو:
السلام علیک یا ابا عبدالله، انت‏باب الله المؤتى منه و الماخوذ عنه، اشهدانک قلت‏حقا و نطقت صدقا و دعوت الى مولاى و مولاک علانیة و سرا،اتیتک زائرا و حاجاتى لک مستودعا، و ها اناذا مودعک دینى و امانتى وخواتیم عملى و جوامع املى الى منتهى اجلى، والسلام علیک و رحمة الله‏و برکاته و صلى الله علیه و آله الاخیار.

2) کتب استفاده شده:

سلمان اهل بیت نوشته عبدالله السبیتی و ترجمه محمد علی مجیدیان
روزبه یا سلمان محمّدی نوشته حاج شیخ علی مهاجرانی (واعظ)

شایان تذکر است که تمام مطالب نقل شده از سلمان یا درباره سلمان از کتب مرجع زیر گرفته شده است:

بحار الانوار ج 22
کمال الدین و تمام النعمة ج‏ یک
احتجاج طبرسی ج یک
خصال شیخ صدوق
امالی شیخ صدوق
نهج البلاغه
الفضائل شیخ ابوالفضل سدید الدین شاذان بن جبرائیل بن اسماعیل بن ابی طالب قمی
الطبقات الکبری 4
شرح ابن ابی الحدید 18
الانوار النّعمانیّه سید جزایری


پایان