پنج‌شنبه, می 16, 2024
کتب و مقالات متفرقه

نقد وحدت وجود(قسمت دوم)

امام رضا(علیه السلام) در مناظره با عمران صابی فرمودند: [ لیس قبله عز و جل شیئ و لا کان معه شیئ  — قبل از خداوند و همراه او چیزی نبوده است. ] عیون الاخبار ج1 ص 351

زمانی بوده که خداوند بوده و مخلوقی نبوده است. اما خداوند به آنها علم داشته است. و وجود این علم هرگز سبب قدیم شدن اشیا و مخلوقات نمی‌گردد. زیرا علم خداوند ذاتی خداوند است و در ذات هیچ کس نمی‌تواند صحبت کند. به عبارت دیگر خداوند نسبت به خلق خویش جاهل نبوده، با این تفاوت که کیفیت این علم به ذهن و تعقل انسان در نمی‌آید که از این علم تعبیر به، [ علم بلا معلوم ] می‌گردد. بدان خدای تعالی علم به اشیا پیش از وجودشان داشت. او عالم بود و معلومی در کار نبود. و علم او به اشیا به خود ذات مقدسش است در رتبه ذاتش که عین ازل و ابد است. علم او را حد و نهایتی نیست چنان که ذاتش را حدی نیست.

در این باره امام رضا(علیه السلام) می‌فرمایند: [ فلم یزل الله عز و جل علمه سابقا للاشیاء قدیما قبل ان یخلقها — خدای عز و جل علمش سابق و قدیم بر اشیا است پیش از آن که آنها راخلق کند. ] التوحید ص 137

و در مناظره با سلیمان مروزی فرمودند: [ لان نفی المعلوم لیس بنفی العلم، و نفی المراد نفی الاراده ان تکون — زیرا با نفی معلوم، علم نفی نمی‌شود ولی با نفی مراد وجود اراده نفی می‌گردد. ]التوحید ص 448

بنابراین خداوند به مخلوقات، پیش از آن که آنها را بیافریند علم داشته اما خبری از مخلوقات نبوده است. ونیز امام صادق(علیه السلام) فرمودند: [ و العلم ذاته و لا معلوم — و علم ذاتش بود ولی معلومی وجود نداشت. ] التوحید ص 139

همان گونه که گفتیم کیفیت این علم چون ذاتی خدا است هرگز به ذهن در نمی‌آید. و تفکر در این مورد، جز حیرت و سرگردانی برای صاحب فکر چیز دیگری به همراه نخواهد آورد. در پایان با جمله‌ای بسیار راهگشا از امام حسن مجتبی(علیه السلام) این مجموعه را به پایان می‌بریم. امام حسن مجتبی(علیه السلام) فرمودند: 

[ فلا تدرک العقول و اوهامها و لا الفکر و خطراتها، و لا الالباب و اذهانها صفته — عقلها و توهماتش، افکار و تصوراتش،خردها و اذهانش، صفت او را درک نمی‌کنند. ] التوحید ص 45

در سر تا سر تاریخ اسلام مشاهده می شود که مسلک ها و گروه های گوناگون وارد این عرصه حیاتی و بسیار مهم شدند و مسأله توحید را طبق دیدگاه و اصول خود تبیین نمودند و هر نحله و گروهی خود را مفسر کلام خدا معرفی نمود. از آن جمله می توان از عرفا و متصوفه و فلاسفه نام برد که هر یک با توجه به دیدگاه خود در مورد هستی، اصل توحید را تبیین و مورد بررسی قرار دادند.

از آن جا که عرفان و فلسفه طبق دیدگاه محققین، از علوم صرفاً بشری است که یکی برخاسته از ریاضات و سیر و سلوک و کشف و شهود است و دیگری از براهین فلسفی است، باید گفت که سخنان بزرگان عرصه سلوک و فلسفه تا آنجا در مباحث دینی خصوصاً توحیدی قابل قبول است که با قرآن کریم و کلام معصومان(علیهم السلام) و عقل سلیم و براهین قاطع آن منافاتی نداشته باشد.

بحث ما در این مجموعه مختصر، بررسی دیدگاه متصوفه و عرفا در مسأله توحید است. در این مجموعه سعی شده با استناد به سخنان متصوفه و عرفای اصطلاحی در مباحث عقیدتی و توحیدی، اصول و مبانی آن ها مورد نقد و بررسی قرار گیرد. البته نقد ما به معنای انکار تمام سخنان و عقاید آنها نمی باشد.

آنچه که اکنون به عنوان عرفان مصطلح در حوزه ها و مجامع علمی مطرح است در واقع همان تصوف در حوزه علم و نظر است که به عنوان عرفان نظری مطرح می شود و اصول آن عمدتاً توسط محی الدین عربی در قرن هفتم هجری پایه گذاری شده است.

بر هر نظر مخفی نیست ستون فقرات تصوف و عرفان مصطلح بر مبانی وحدت وجود و موجود (وحدت شخصی وجود) استوار است که این مفاهیم هیچ سابقه ای در اسلام ندارد و برگرفته از عرفان هند و فلسفه یونان باستان است[1]. بطوری که بخشی از مهمترین عقاید عرفای اصطلاحی و متصوفه موجود از فرهنگ بیگانه اخذ شده است.[2]

قرآن کریم وتعالیم نورانی خاندن طهارت(علیهم السلام)حجت قاطع ما مسلمین است. بنابراین سخنانی که به عنوان عرفان اسلامی از بزرگان این عرصه گفته می شود در صورتی قابل قبول است که آن سخنان و تعالیم ، مضاف بر مستدل بودن، با ظاهر و باطن کلام خدا و تعالیم و سخنان امامان معصوم(علیهم السلام) در منافات نباشد. اما اینکه عرفا و متصوفه، کلام و عقاید خود را شرح و بطن قرآن کریم می دانند. از دو جهت پذیرفته نیست:

1- همان گونه که بیان شد شرح و بطن قرآن کریم را باید از کسانی دریافت نمود که علمشان از سنخ علم بشری نباشد و عاری از خطا و اشتباه باشند که آنان طبق نصوص فراوان، خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام) می باشند. همانهایی که پیامبر بزرگوار اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) در حدیث نورانی ثقلین تا قیام قیامت آنان را در کنار قرآن کریم حجت قاطع معرفی نمودند.

2- عقاید و سخنان بسیاری از متصوفه و عرفا [3] که مخالف نص صریح قرآن است را چگونه می توان به عنوان شرح و تفسیر قرآن پذیرفت؟!

آیا عقیده به وحدت موجود (همه چیز خدایی)، عقیده به جبر مطلق، و عقیده به اینکه بت پرست در واقع خدا را می پرستد و یا عقیده به اینکه در آمیزش جنسی مرد با همسر خود، نعوذ بالله مفعول حقیقی خداست و یا عقیده به تقدیس شیطان که وی بزرگترین موحد عالم وجود است، و یا عقیده به یکی شدن انسان با ذات خدا در مبحث فنای انسان در ذات خدا و یا خروج انسان از عبودیت حق تعالی در صورت وصول به حقیقت و دهها عقاید باطل دیگر را می توان شرح و بطن قرآن کریم نام برد؟!

برخی از چهره های تصوف و عرفان که در عصر خود عالمان بزرگی هم بودند در نظر برخی اشخاص آنقدر درخشیده است که هیچ گونه نقدی را بر آراء و عقاید آنان نمی پذیرند. مثل: ابن عربی، مولوی، عطار نیشابوری، شیخ محمود شبستری…

باید کسانی که شخصیت زدگی آنان را در حصار تعصبات محبوس کرده است به دو نکته توجه نمایند:

1- مسائل عقیدتی قابل تقلید نیست و وجدان سلیم می گوید، در مباحث مهم عقیدتی خصوصاً توحیدی باید تابع دلیل موجه عقلی و شرعی بود.

2- هیچ یک از این بزرگان عرصه علوم و معارف بشری معصوم و عاری از اشتباه نبودند. بنابر این عقاید آنان که از سلوک و فکر بشری است، قابلیت نقد و بررسی را دارد و نباید در بند تعصبات بود و راه حق و حقیقت را به سوی خود مسدود کرد.

البته نقد باید عالمانه و منصفانه باشد. به این معنا که شخصی که می خواهد عقایدی از عرفا و متصوفه را مورد نقد قرار دهد باید مبادی آنان را بفهمد و سپس بدون تعصب و با رعایت انصاف و با توجه به عقل فطری و دلیل موجه شرعی آن عقاید را مورد نقد و بررسی قرار دهد که در غیر این صورت آن نقد عالمانه و منصفانه نخواهد بود.

پیروان مکتب نورانی اهل بیت(علیهم السلام) هرگز مخالف سلوک و عرفان نیستند. اسلام دارای تعالیم وجدانی و عرفانی است، اما سخن این است که عرفان ناب را باید از مفسران حقیقی قرآن آموخت. همانهایی که در کلام نورانی پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) کشتی نجات معرفی شده اند؛ یعنی امامان هدایت(علیهم السلام)، و آنچه به عنوان عرفان مصطلح اکنون در مجامع علمی و غیر آن مطرح است، نمی توان گفت عرفان برخاسته از اسلام و تعالیم آن است، بلکه برخی از اصول و پایه های آن مخالفت صد در صد با معارف و تعالیم اسلام دارد.

به عنوان مثال کتاب و سنت در مورد رابطه خدا با مخلوق این گونه سخن می گوید که هیچ گاه خالق مخلوق نمی شود و مخلوق خالق نمی گردد «إنّ الله خلّو من خلقه و خلقه خلّو منه» خدای تعالی خالی از خلقش و خلقش خالی از اوست و حال آنکه عرفا و صوفیه پیوسته از حلول، اتحاد و حتی بالاتر وحدت و یگانگی خالق و مخلوق سخن گفته اند.

ادامه  دارد…