پنج‌شنبه, می 16, 2024
کتب و مقالات متفرقه

نقد وحدت وجود(قسمت سوم)

تعریف وحدت وجود و نمونه های آن در کلام عرفا

مهمترین بحث در عرفان اصطلاحی و تصوف، نظریه وحدت وجود و موجود یا وحدت شخصی وجود است. البته وحدت وجود معانی متعددی دارد، اما باید توجه داشت آن وحدتی که در این بخش مورد بررسی قرار می گیرد وحدت وجود و موجود قول اهل تصوف و عرفان اصطلاحی است.

اهل تصوف می گویند وجود و موجود یکی بیش نیست و آن خداست و ما سوی الله تعالی هیچ موجودی نیست و تمام پدیده ها مظاهر آن موجود واحدند. می گویند زمین و آسمان و ستاره و انسان و حیوان و گیاه و… همه و همه، چیزی جز ظهور آن موجود یعنی خدا نمی باشد. پس این ذات خداست که به اطوار و صورت های گوناگون مثل زمین، کوه، ستاره، انسان، دریا و… در آمده است. می گویند اهل ظاهر پدیده ها را جدا از ذات خدا می دانند در صورتی که حقیقت این است که تمام موجودات یک حقیقتند و آن خداست.

بهترین مثالی که می زنند تا دقیق و گویا مقصودشان را برساند مثال موج و دریاست. می گویند دریا دارای موج است و موج عین دریاست. مثال ما و تمام موجودات با خدا همان مثال موج و دریاست. یعنی تمام پدیده ها عین ذات خدا هستند و از او جدا نیستند بلکه طوری از اطوار و جلوه ای از جلوات خدا هستند.

به بیان علمی تر: ذات خداوند که وجود صرف است با تعیّن و شکل پذیری و خروج از حالت اطلاق، به صورت مخلوقات در آمده است. در نتیجه موجودات نیستند مگر همان ذات باری تعالی، و ظهور او بدین صورت هاست و تفاوت بین خالق و مخلوق نیست مگر به اطلاق و تقیید (محدود و نا محدود). یعنی ذات خدا عین وجود و نا محدود است در حالی که همین وجود در اشیاء به صورت مقید و محدود می باشد.

با این تعریف ناگزیر هر صفت و خصوصیتی که بر ذات باری یعنی وجود مطلق استوار است عیناً در اشیاء یافت می شود ولی به صورت ناقص و در نتیجه هیچ صفت یا خصوصیتی نمی تواند در خداوند وجود داشته باشد که اشیاء را از آن بهره ای و خبری نباشد.

دکتر سید یحیی یثربی که از محققین عرصه عرفان و تصوف است از قول عرفا و صوفیه درباره وحدت وجود می نویسد:

«هستی حقیقت واحدی است که در باطن با وحدت کامل خویش از هر گونه تفرقه و کثرتی منزه است و ظاهری دارد که منشأ نمایش کثرت است و این کثرت ها ظاهری و خیالی هستند نه واقعی و حقیقی که:

جناب حضرت حق را دوئی نیست در آن حضرت من و ما و توئی نیست

من و ما و تو او هست یک چیز که در «وحدت» نباشد هیچ تمییز[گلشن راز شیخ محمود شبستری]

حقیقت به منزله آب دریا و پدیده ها و حوادث، همچون امواج و حباب اند که در نگرش سطحی حباب و امواج حقایق جداگانه به نظر می رسند اما با یک نظر عمیق، روشن می شود که در آن جا هر چه هست آب است و بس و بقیه جلوه ها و مظاهر آن آبند و دارای تحقق و ذات جداگانه و مستقلی نیستند و در حقیقت نیستی های هستی نما می باشند.

موج هایی، که بحر هستی راست جمله مر آب را حباب بود

گر چه آب و حباب باشد دو در حقیقت حباب، آب بود

پس از این روی هستی اشیاء راست چون هستی سراب بود[عرفان نظری، تحقیقی در سیر تکاملی و اصول و مسائل تصوف ص۳۸ و۳۹]

عالم ربانی مرحوم حاج میرزا جواد آقا تهرانی که از محققین و منتقدین عرصه تصوف و عرفان است در باب وحدت وجود می نویسد:

«جماعتی از صوفیه می گویند: در دار تحقیق یک وجود و موجود بیش نیست که فقط از جهت تقید و تعین به قیود اعتباریه،متکثر به نظر می آید پس هر چه هست در واقع اوست که خدایش می گویند و آنچه کثرت و غیریت که به نظر می رسد اعتباری و موهوم است.

محققین از صوفیه و عرفا می گویند: گر چه در دار تحقیق یک وجود و موجود بیش نیست ولی همان وجود و موجود واحد، در ذات و حقیقت خود متکثر به مراتب و درجات متفاوته به شدت و ضعف و کمال و نقص و نحو ذلک می باشد و چنین کثرتی با وحدت حقیقت منافی نیست».[عارف و صوفی چه می گوید، چاپ چهارم ص۱۱۴]

و در جای دیگر می نویسد:

قدر جامع این کلمات و اقوال (عرفا و متصوفه در وحدت وجود) اینکه در دار تحقیق یک وجود و موجود بیش نیست اعم از اینکه این موجود واحد در ذاتش اختلاف درجاتی داشته باشد یا نه، و نیز اعم از اینکه وجودش منحصر به وجود مجالی یا اکمل از این باشد که برای او مقام کثرت در وحدت نیز اعتبار شود. و برای ادای مقصود و بیان مدعی، اعتبارات و اصطلاحات و تمثیلات و تقریبات و تفسیرات بی شمار گفته اند که اشخاص غیر وارد، در تعیین و تشخیص مراد آنان دچار مشکلات و نافهمی های زیادی می گردند. و عمده دلیل آنان برای اثبات هدف و مدعای خود طریق مکاشفه می باشد ولی بسیاری از طریق بحث برهانی و قرآن و حدیث وارد گشته اند».[عارف و صوفی چه می گوید، چاپ چهارم ص۱۱۶]

شیخ محمد لاهیجی از بزرگان صوفیه درباره وحدت وجود می نویسد:

«اگر توفیق الهی رهبر گردد و به عین انصاف نظر کنی و تطورات ظهورات او را در مراتب مشاهده نمایی یقین بدانی که هر طائفه از طوائف مختلفه هر چه در معرفت الله گفته اند و اعتقاد نموده اند همه را جهت راستی هست و هر کس را نظر بر مرتبه ای افتاده، فأما از آن جهت که او را به جمیع مراتب مشاهده نموده اند و منحصر بر آنچه مشهود هر یک شده است داشته اند و از حقیقت حال که سریان آن حضرت (یعنی خداوند) است در همه اشیاء غافلند منع لازم آمده و ذات حق از آن اعلی است که عقل و فکر و دلیل و قیاس احاطه او توانند نمود چو آنچه تو وسیله معرفت آن حضرت خواهی ساخت به حقیقت هم اوست که به وسیله آن وسیله ظاهر و متجلی گشته است و غیر او چون هیچ موجودی نیست لا جرم دلیل او جز آن نتوان بود».[شرح گلشن راز ص۶۳]

ابن عربی می گوید:

«فإذا شهدناه شهدنا نفوسنا لأن ذواتنا عین ذاته لا مغایرة بینهما إلا بالتعین و الإطلاق و إذا شهدنا، أی الحق شهد نفسه أی ذاته التی تعینت و ظهرت فی صورتنا»[شرح فصوص قیصری ص۳۸۹]

«با مشاهده خداوند خود را می بینم، چون ذات ما عین اوست و جدایی و تفاوتی بین ما و او نیست، مگر از نظر تعین و محدودیت و اطلاق. و خداوند با مشاهده ما خود را می بیند، چون ذات اوست که با تعین و شخصیت پذیری به صورت ما ظاهر شده است».

و نیز می گوید:

«فما عبد غیر الله فی کل معبود إذ لا غیر فی الوجود».[فصوص الحکم ص۷۳]

:«غیر از خدا چیزی پرستش نمی شود چون غیری در وجود نیست» (بنا بر این انسان هر چه را پرستش کند او را پرستیده است).

و در جای دیگر ابن عربی می گوید:

«فکلّ ما تدرکه فهو وجود الحق فی اعیان الممکنات » [فصوص الحکم، ص103]

آنچه را درک می کنی (از اشیاء و مخلوقات) وجود خداوند است در اعیان ممکنات.

و در فتوحات مکیه می گوید:

«سبحان من أظهر الأشیاء و هو عینها » [فتوحات مکیه، ج 2، ص 459]

منزه است کسی که اشیاء را آشکار نمود و او عین اشیاء است.

و می نویسد: «فما عبد غیر الله فی کلّ معبود إذ لا غیر فی الوجود» [فصوص الحکم، ص 73]

غیر از خدا چیزی پرستش نمی شود چون غیری در وجود نیست.

در کتاب فصوص الحکم در فص ابراهیمی، ابن عربی می گوید:

«إنّما سمّی الخلیل، خلیلاً لتخللّه و حصره جمیع ما اتّصف به الذات ا لالإهیة .»

ابراهیم را برای این خلیل نامیدند که خدا در خلال وجود او سریان داشت.

ابن عربی در فص هودیه در کتاب فصوص الحکم در تفسیر آیه (لَیسَ کَمِثلِهِ شَیء) می گوید:

«و قوله لیس کمثله شیء، حدّ أیضاً إن أخذنا الکاف زائده لغیر الصفه و من تمیّز عن المحدود فهو محدود بکونه لیس عین هذا المحدود. فالإطلاق عن التقیید و المطلق مقید بالإطلاق لمن فهم و إن جعلنا الکاف للصفة فقد حدّدناه و إن أخذنا لیس کمثله شیء علی نفی المثل تحققنا بالمفهوم و بالأخبار الصحیح .»

یکی از اهل عرفان مصطلح در شرح این سخن می گوید: «این که می گوید لیس کمثله شیء چه «ک » را زائد بگیریم و چه نگیریم هر دو صورت حدّ است. حال چیزی که مثل او یا مَثَل او نیست پس آنچه که در وجود است اوست » [ممدالهمم در شرح فصوص الحکم، ص 273]

در نقد سخن جناب شارح باید گفت: طبق آیه (لَیسَ کَمِثلِهِ شَیء) اشیاء وجود و حقیقتی دارند که آن حقیقت مثل خدا نمی باشد. بنابراین اشیاء نمودی بدون بود نیستند بلکه ماهیت و واقعیتی دارند. شارح می خواهد بوسیله آیه فوق اثبات کند که تمام اشیاء وجود ذات خداست، بدین صورت که چون خداوند در آیه فوق نفی مِثلیت موجودات را با خود کرده، بنابر این اشیاء عین ذات خداوند و خود او هستند!

به دو طریق جواب این ادعا داده می شود:

1 – در آیه فوق با نفی مِثلیت موجودات با ذات الهی، دو احتمال باقی می ماند:

الف) تمام موجودات عین ذات حق و خود او هستند.

ب)تمام موجودات غیر ذات حق تعالی می باشند.

ادامه دارد…