جمعه, می 17, 2024
کتب و مقالات متفرقه

نقد وحدت وجود(قسمت چهارم)

با توجّه به آیات دیگر قرآن کریم و روایات متواتر از خاندان طهارت :– که در ابتدا ذکر شد – و براهین قطعی عقلی، موجودات غیر ذات خداوندند.

2 – زمانی که خداوند در این آیه شریفه نفی مِثلیت اشیاء را با ذات خود می کند به طریق اولی نفی عینیت اشیاء با ذات الهی می شود. به این معنا که آنگاه که ثابت شود أشیاء مثل خدا نیستند، عقل حکم می کند به طریق اولی (قیاس اولویت) اشیاء عین ذات الهی نیستند.

ابن عربی در ادامه سخن در فص هودیه می گوید:

«إنّه عین الأشیاء و الأشیاء محدود و إن اختلف حدودها. فهو محدود بحدّ کلّ محدود. فما یحدّ شیء إلّا فهو حدّ للحق. فهو السّاری فی مسمّی المخلوقات و المبدعات و لو لم کین الأمر کذلک ما صحّ الوجود فهو عین الوجود، فهو علی کلّ شیء حفیظ »[ممدالهمم در شرح فصوص الحکم، ص 274]

خداوند عین اشیاء است و اشیاء محدود است با حدود مختلف، پس او با حدّ هر محدودی محدود یعنی که متعین است. چرا که او عین هر محدودی است. بنابراین در هر محدودی،حدّ تعیّن حق است و او به صورت آن محدود متجلی. پس او در صُور و حقایق جمیع موجودات ساری و ظاهر است، و اگر حق در موجودات سریان و ظهور نمی یافت هرگز موجودی وجود نمی یافت که وجود هر موجودی از ناحیه اوست. بنابراین تنها حق تعالی است که عین وجود محض است و به ذات خود محیط بر اشیاء و حافظ آنهاست.

قیصری در شرح گفتار ابن عربی می گوید:

«إنّ لکلّ شیء جماداً کان او حیواناً حیاتاً و علماً و نطقاً و إرادتاً و غیرها مما یلزم الذات الإلهیة لأنّها هی الظاهرة بصور الحمار و الحیوان»[شرح فصوص قیصری، ص 726]

برای هر چیزی چه جماد و چه حیوان، حیات و علم و نطق اراده و صفاتی مانند آن می باشد که آن صفات از خصائص ذات الهی است، پس خداوند است که به صورت الاغ و حیوان ظاهر شده است.

شارح فصوص ابن عربی می گوید: «إنّ الذات الإلهیة هی التی تظهر بصور العالم »[شرح فصوص قیصری، ص 347]

این ذات خداوند است که ظاهر می شود به صورت جهانیان.

قیصری در شرح سخنان ابن عربی می گوید: «نفس العارف لیست مغایرة لهویة الحق و لا شیء من الموجودات أیضاً مغایر لها لأنّ هویة ا لالإهیة هی الّتی ظهرت فی هذا الصورة کلّها»[شرح فصوص قیصری، ص 781]

و نیست نفس عارف مگر همان هویت حق. و هیچ یک از موجودات مغایر با ذات خداوندی نمی باشد، زیرا هویت خداوندی است که به این صورتها ظاهر شده است.

قیصری در شرح سخنان ابن عربی می گوید: «إنّ هویة الحق هی التی تعیّنت و ظهرت بالصورة العیسویة کما ظهرت بصورة العالم کلّه»[شرح فصوص قیصری، ص 865]

هویت و شخصیت خود خداوندی است که به صورت عیسی علیه السلام تعیّن یافته و ظاهر شده است همچنان که به صورت تمام عالم در آمده است.

مولوی در دیوان شمس تبریزی می گوید:

هر لحظه به شکلی بت عیّار در آمد دل برد و نهان شد —— دم به لباس دگر آن یار بر آمد گه پیر و جوان شد

می گشت دمی چند بر این روی زمین از بهر تفرّج —— عیسی شد و بر گنبد دوار بر آمد تسبیح کنان شد

یوسف شد و از مصر فرستاد قمیصی روشن کن عالم —— ا ز دیده یعقوب چون انوار بر آمد تا دیده عیان شد

حقّا همو بود که می کرد شبانی اندر ید بیضا —— گه چوب شد و بر صفت مار بر آمد زان بحر کفان شد

صالح شد و دعوت همه زان کرد به خلقان از بهر صلاحی —— ناقه شد و از دل کهسار برآمد فی الحال عیان شد

تا اینکه می گوید:

بالله همو بود که می گفت أنا الحق در صورت الهی —— منصور نبود آنکه بر آن دار برآمد نادان به گمان شد

رومی(مولوی) سخن کفر نگفته است و نگوید،منکر نشویدش —— کافر شد آنکس که به انکار بر آمد از دوزخیان شد [غزلیات شورانگیز شمس تبریزی، به انتخاب فریدون کار، ص 187]

پس می بینیم مولوی رومی نیز مدّعی است به اینکه ذات خداوندی است که به صورت این و آن و هر طور که خواسته چه جاندار و چه بی جان چه انبیاء :و چه حیوانات و بالاخره به صورت همه موجودات در آمده است! مانند خمیربازی کودک، که آن را به هر صورت که بخواهد می سازد.

همچنین مولوی در شعری می گوید:

آنها که طلبکار خدا یید، خدایید —— بیرون ز شما نیست شمایید شمایید

چیزی که نکردید گم از بهر چه جویی —— دو اندر طلب گم نشده بهر چرایید

اسمید و حروفید و کلامید و کتابید —— جبریل امینید و رسولان سمائید

هم موسی و هم معجزه و هم ید بیضاء —— هم عیسی و رهبان سماوات علایید

هم مهدی و هادی و نهانید و عیانید —— تأویل شمایید چو تنزیل خدایید

گه مظهر لاهوت و گهی مخبر ناسوت —— گاهی شده در روی و گهی عین صفایید

در خانه نشینید مگردید به هر سوی زیرا —— که شما خانه و هم خانه خدایید

آنکس که نزایید و نزاید ز شما کس —— پاکید و قیومید زتغییر، خدایید

و در جای دیگر دیوان شمس تبریزی، هر زشتی و زیبایی نیز می گوید خود اوست، جهنّم خود اوست:

عالم منور شد ز من، عالم مصور شد ز من —— هم عالِمم، هم فاضلم، هم قاضی القضّاستم

هم دوزخ و نیران منم، هم جنت و حوران منم —— هم مالک دنیا منم، هم زهر و هم حلواستم

مولوی در کتاب مثنوی در بیان داستان ادّعای خدایی بایزید بسطامی می نویسد:

قصه سبحانی ما أعظم شأنی گفتن ابو یزید قدس الله سره و اعتراض مریدان و جواب مر ایشان را، نه به طریق گفتن زبان، بلکه از راه عیان، 

با مریدان آن فقیر محتشم بایزید آمد که نک یزدان منم —— گفت مستانه عیان آن ذو فنون لا اله الاّ أنا فاعبدون …….

عقل را سیر تحیر در ربود زان قوی تر گفت کاوّل گفته بود —— نیست اندر جُبّه ام الاّ خدا چند جویی در زمین و در سما …….

شیخ محمود شبستری در گلشن راز می گوید:

جناب حضرت حق را دو یی نیست —— در آن حضرت من و ما و تو یی نیست

من و ما و تو او هست یک چیز —— که در وحدت نباشد هیچ تمییز

شود با وجه باقی غیر هالک —— یکی گردد سلوک و سیر و سالک

طبق این اشعار، شیخ محمود شبستری تمام اشیاء را یک چیز می داند و آن وجود خداست.

و در جای دیگر گلشن راز شیخ محمود می نویسد:

جهان جمله فروغ نور حق دان حق اندر وی ز پیدائیست پنهان

شیخ محمّد لاهیجی در شرح سخنان وی می گوید:

«جهان من حیث الذات ظلمت و عدم است و هستی که در عالم می نماید فروغ و روشنی نور وجود حق است و در هر دو عالم غیر از یک حقیقت موجودی نیست و غیریت اشیاء که می نماید مجرد

اعتبار و نمود است چو به حقیقت چنانچه میان موجود و معدوم واسطه نیست میان وجود و عدم نیز واسطه نیست و وجود، حق است پس عالم که غیر باشد البته عدم است و عدم لا شیء محض است

و چنانچه استتار موجب خفاء است غایت ظهور نیز موجب خفاء است نمی بینی که در نصف النهار که غایت ظهور آفتاب است از شدت ظهور نور او، دیده ما ادراک ذات آفتاب نمی تواند کرد همچنین نور

خورشید ذات احدیت از غایت ظهور در پرتو خودش مخفی می نماید»[شرح گلشن راز، ص 53]

منصور حلاج در کتاب طواسین می گوید:

سبحان من أظهر ناسوته سرّ سنا لاهوته الثاقب ثمّ بدأ فی خلقه ظاهر اً فی صورة الآکل و الشارب : منزّه است آنکه عالم ناسوت را پدید آورد و الوهیت خویش را بدین سان آشکار ساخت، سپس از مخلوقاتش سر بر آورد و خود را خورنده وانمود.

عطّار در كتاب «جوهر ذات » مي گويد:

من محمد را يقين دانم خد ا ديد كلي ذات پاك اصفيا —— او خدا بود و خدا او، بي شكي راز خود هرگز نگفت او اندكي [تحفة الأخیار، ص 173 ، به نقل از کتاب جوهرذات عطار]

و در جاي ديگر همين كتاب مي گويد:

منم الله، در عين كمالم منم الله، در عين وصالم —— منم الله، خود درخود، بديدم به خود گفتم، كلام و خود شنيدم [تحفة الأخیار، ص 194]

ابن عربی در کتاب «فصوص الحکم » در فص عیسویه می گوید: «نصارا (مسیحیان) با گفتن «الله هو المسیح بن مریم » از این جهت کافر نشدند که خدا را با عیسی متحد شمردند بلکه کفر آنان برای این بود که قایل به الوهیت عیسی به تنها یی بودند و این خطا بود، زیرا خداوند هم عیسی است و هم هر چیزی که ما در این عالم می بینیم»[فص پانزدهم، ص 141]

همچنین ابن عربی در کتاب فصوص الحکم در فص هودی در معنای آیه (و نحن اقرب الیه من حبل الورید) گوید: «فلا أقرب من أن کیون هویته عن اعظاء العبد و قوّاه .» یعنی : نزدیکی خداوند به بندگان این است که خدا را با عضو، عضو بندگان یکی بدانیم.[فص دهم، ص 108]

شاه نعمت الله ولی هم مانند سایر متصوفه تمام اشیاء را ظهور ذات خدا می داند. این خداست که در مرتبه ای به صورت عبد و در مرتبه ای به صورت عابد، در مرتبه ای به صورت آدم، در مرتبه ای به صورت خاتم، در مرتبه ای به صورت موسی، در مرتبه ای به صورت فرعون و سایر اشیاء ظاهر شده است. چند بیت از اشعار وی را از دیوان اشعارش می آوریم:

درمرتبه ای ساجد در مرتبه ای مسجود در مرتبه ای عابد در مرتبه ای معبود —— در مرتبه ای عبداست در مرتبه ای رب اس ت در مرتبه ای حامد در مرتبه ای محمود

در مرتبه ای فانی در مرتبه ای باقی در مرتبه ای معدوم در مرتبه ای موجود —— در مرتبه ای طالب در مرتبه ای مطلوب در مرتبه ای قاصد در مرتبه ای مقصود

در مرتبه ای آدم در مرتبه ای خاتم در مرتبه ای عیسی در مرتبه ای داوود —— در مرتبه ای بی حد در مرتبه ای بی عد در مرتبه ای محدود در مرتبه ای معدود

در مرتبه ای ظاهر در مرتبه ای باطن در مرتبه ای موجود در مرتبه ای مفقود —— در مرتبه ای موسی در مرتبه ای فرعون در مرتبه ای مقبول در مرتبه ای مردود

در مرتبه ای سید در مرتبه ای بند ه در مرتبه ای واحد در مرتبه ای موجود [دیوان شاه نعمت الله، غزل 309]

و در غزلی دیگر در دیوان اشعارش می گوید:

در مرتبه ای سرمست در مرتبه ای مخمو ر در مرتبه ای واصل در مرتبه ای مهجور —— در مرتبه ای عاشق در مرتبه ای معشو ق در مرتبه ای ناظر در مرتبه ای منظور

در مرتبه ای سلطان در مرتبه ای دروی ش در مرتبه ای شاه است در مرتبه ای دستور —— در مرتبه ای کرمان در مرتبه ای شیرا ز در مرتبه ای پیدا در مرتبه ای مستور

در مرتبه ای خالق در مرتبه ای مخلوق در مرتبه ای قادر در مرتبه ای مقدور —— در مرتبه ای غایب در مرتبه ای حاضر در مرتبه ای پنهان در مرتبه ای مشهور

در مرتبه ای سید در مرتبه ای بنده در مرتبه ای ناصر در مرتبه ای منصور [غزل 885]

اهل تصوف در مثالی خدا را مانند دریا می دانند و تمام پدیده ها را موج دریا می گویند. موج از دریا جدا نیست بلکه عین دریاست. شاه نعمت الله ولی در این باره می گوید:

عین دریا ییم و دریا عین ماست عین ما از عین ما جو ییم ما —— نیست ما را ابتدا و انتها تا ابد خود را به خود پوئیم ما [غزل 29]

و در غزلی دیگر در می سراید:

موج است و حباب و آب و دریا هر چار یکی بود بر ما —— هم آب و حباب و موج ما ییم دریا داند حقیقت ما

بنگر به یقین که جز کیی نیست هم قطره و جوّ سیل و دریا —— می دان که حجاب ما هم از ماست ما را نبود حجاب جز ما [غزل 11]

ادامه دارد…