جمعه, می 17, 2024
کتب و مقالات متفرقه

نقد وحدت وجود(قسمت ششم)

سخنی با عرفا و متصوفه

عمدتا صوفیان مخالفان نظریه وحدت وجود را به قشری گری و کج فهمی متهم می کنند و ادعا دارند که مخالفان معنا و باطن سخن آنان را متوجه نشده اند.

در جواب صوفیان و عرفای اصطلاحی باید گفت:

اولاً: انصاف نیست مخالفان خود را سریع و از همان ابتدا به قشری گری و نفهمی متهم کنید. اگر در ادعای خود صادقید برهان اقامه کنید.

ثانیاً: مفسرین و شارحین بزرگ آراء متصوفه که خود هم جزء مدافعان آنان بودند در آثارشان غیر از ظاهر کلام متصوفه در معنای وحدت وجود و موجود معنای دیگری ارائه نداده اند.

ثالثاً: شما می گویید: اهل فن و متخصص در عرفان نظری سخنان ما را درک می کنند. سئوال ما این است که: از دیدگاه شما اهل فن و متخصص چه کسی است؟

آیا آن کس که به عمق دیدگاه شما درباره وحدت وجود رسیده، اما آن را مغایر با تعالیم انبیای الهی دانسته، متخصص است یا نه؟

از دیدگاه بسیاری از علما و اهل فن، وحدت وجود و موجودی که اهل تصوف پذیرفته اند دیدگاه غلط و ضد توحیدی است که به احتمال قریب به یقین از فرهنگ هند و یونان وارد تصوف شده سپس رشد کرده و رنگ دینی به خود گرفته است.

برخی از طرفداران این نظریه برای اثبات آن بی درنگ نام علمایی را ذکر می کنند که ظاهراً این عقیده را پذیرفته اند، اما باید به این نکته بسیار مهم توجه داشت که: شخصی که در جستجوی حقیقت است باید تعصبات را کنار گذاشته و در مباحث عقیدتی مقلد نباشد. وجدان سلیم می گوید: در این گونه مباحث عقیدتی بسیار مهم باید تابع دلیل عقلی و شرعی موجه بود و اگر برخی از علما این دیدگاه را پذیرفته اند در مقابل تعداد زیادتری از علما این دیدگاه را باطل و غیر توحیدی بیان نموده اند. به هر حال باید تابع دلیل بود. بر خلاف کسانی که می گویند:

پای استدلالیان چوبین بود پای چوبین سخت بی تمکین بود

همچنین باید توجه نمود که بر اساس قرآن و سنت، اسماء و صفات خداوند توقیفی است و آنچه از توقیفی بودن اسماء فهمیده می شود این است که ما مجاز نیستیم که هر گونه بخواهیم خداوند و صفات وی را نام گذاری کنیم و یا با هر لفظ و شیوه ای او را عبادت کنیم. در روش عرفانی این مسئله مورد توجه قرار نگرفته است و شیوه بندگی در این مورد رعایت نشده است.

اصطلاحاتی نظیر می، ساغر، معشوق، رخ، خال، زلف، گیسو، دریا و… که در مورد خداوند بکار رفته است در گفتار صوفیه به وفور دیده می شود، الفاظی است که هیچ گاه در لسان قرآن و پیشوایان دین بکار نرفته است. گاهی گفته می شود که اختلاف در تعبیر است و مطلب یکی است. اختلاف «عنب» و «انگور» می باشد. اما با توجه به حقیقت مطلب در گفتار متصوفه و عرفا و در لسان قرآن و ائمه کاملاً دوگانگی مشاهده می شود که به هیچ وجه قابل امتزاج و التقاط نمی باشد.

گاهی بعضی افراد ادعا می کنند که بعضی از این آراء مربوط به ابن عربی و یا دیگران نیست.

آنچه که لازم به توضیح است این است که در تجزیه و تحلیل یک مشرب فکری نوع روش و فکر و اندیشه مد نظر است و نه شخصیتها. ما حساسیتی روی چهره ها نداریم، بلکه هدف ما برخورد با روش های معرفتی و نحله های فکری است. در همین مورد مطلبی از کتاب «شناخت قرآن» نقل می کنیم:

«… و معلوم است که قصد ما آن ابو سعید است که چنین گفته است نه آن ابو سعیدی که چنین نگفته است و بنا بر این احترام آن ابو سعیدی که چنین نگفته است به جای خود محفوظ است. غزالی در بحث ریاضت احیاء العلوم گوید که بعضی از شیوخ در ابتدای ریاضت کسل می شد. بر خود الزام کرد که شبها تا صبح بر روی سر خود بایستد تا آن حال برطرف شود. معلوم است که قصد ما آن غزالی ساده لوح بی عقل دروغ باف است نه آن غزالی که چنین نگفته است.

محی الدین عربی گفته که در ژرفای دریایی فرو رفتم که انبیا همه بر ساحل آن دریا متوقف بودند. معلوم است که قصد ما آن محی الدینی است که با چنین ادعایی دین را احیا کرده است!! نه آن محی الدینی که اهل دعوی نبوده است».[شناخت قرآن، علی کمالی دزفولی ص۴۷۴]

و یا مراد ما آن مولوی است که مدعی شده که کتاب مثنوی او اصول، اصول، اصول دین و فقه الله اکبر است و خود را سخن گوی دین و قرآن و پرچم دار آن دانسته است.[مقدمه مثنوی]

در برخورد با روش عرفانی و نقد و بررسی آن گفته می شود که درک معارف و اسرار عرفانی، احتیاج به ذوقی ظریف و نفسی رقیق و قلبی لطیف دارد و می بایست ابتدا مراحل سیر و سلوک گذرانده شود تا فهم این مطالب بر قلب تابیده شود. به همین دلیل است که شما (مخالفان برخی از عقاید عرفا و متصوفه) عاجز از فهم اوج این معارف هستید.

بی اعتباری این ادعا بسیار بدیهی است. با توجه به اینکه هر مدعی در هر نحله و روش عقیدتی می تواند از این نوع ادعاها و یا شبیه آنها داشته باشد دیگر هیچ محقق و یا جوینده حقی، حق بحث و گفتگو پیرامون این روش ها را نخواهد داشت، زیرا در صورت نقد آنها از ابتدا متهم خواهد بود.

نکته بسیار مهمی که لازم است در این مقدمه به آن اشاره کرد این است که در عرفان متداول است که نهایتاً برای اثبات مدعای خود بخصوص در بحث وحدت وجود متوسل به بیان مکاشفات خود و دیگران می شوند. مسلم است که نمی توان این نوع اثبات مدعا را پذیرفت. زیرا اولاً حتی به قول خود عرفا و متصوفه نمی توان اطمینان داشت که آیا این مکاشفات و رؤیاها رحمانی است و یا شیطانی، ثانیاً اینکه مخالفین نیز می توانند مدعی مکاشفاتی در رد نظریات آنها باشند و همان اعتباری که مکاشفات مثبت مدعا دارد همان اعتبار هم مکاشفات مخالفین دارد. ثالثاً در هر صورت نیز مسلم است که رؤیا، خواب و مکاشفه حجت نیست.

این نوع ادعاها در اکثر مشایخ عرفان به وفور دیده می شود. برای نمونه به ذکر دو مورد از ادعاهای سرور و بزرگ عرفا و متصوفه یعنی ابن عربی بسنده می کنیم:

ابن عربی در کتاب «فتوحات مکیه» می گوید:

«شاهدته عند انشائی هذه الخطبة فی عالم الحقائق المثال فی حضرت الجلال مکاشفة قلبیه فی حضرة غیبیه و لما شاهدته (صلی الله علیه و آله و سلم) فی ذلک العالم سیّداً معصوم المقاصد… و الصدیق علی یمینه الأنفس و الفاروق علی یساره الأقدس»[فتوحات مکیه ج۱ ص۲ خطبه کتاب]

«… در هنگام ایراد این خطبه، در عالم حقایق مثال در پیشگاه خداوند ذو الجلال برای من مکاشفه ای رخ داد که عالم غیب بر من منکشف گردید. چون پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را در آن عالم آقا و دست یافته به همه خواسته هایش دیدم و مشاهده کردم که در طرف راست او ابوبکر صدیق و در طرف چپ او عمر فاروق بود».

در این مکاشفه وی نه تنها در عالم حقایق ابوبکر را در سمت راست پیامبر و عمر را در سمت چپ پیامبر مشاهده کرده، بلکه کرامتی بالاتر از آن را برای خود دیده است و می گوید:

«فالتفت السید الأعلی و المورد العذب الأحلی و النور الأکشف الأجلی فرآنی وراء الختم (حضرت عیسی«ع») لإشتراک بینی و بینه فی الحکم فقال له السید هذا عدیلک و إبنک و خلیلک انصب له المنبر الطرفاء بین یدی…»[فتوحات مکیه ج۱ ص۲ خطبه کتاب]

«پیامبر به من توجهی کرد و من را پشت سر عیسی(علیه السلام) یافت زیرا بین من و او در حکم وجه اشتراکی هست، در حالیکه به من اشاره می کرد، خطاب به عیسی(علیه السلام) فرمود: این همتای تو و فرزند تو و خلیل تو است. پیش روی من برای وی منبر بلندی نصب کن».

و درباره یکی از مشهورترین آثارش یعنی کتاب «فصوص الحکم» مدعی است آنچه را نگاشته است بر املای پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است که ایشان را در مکاشفه دیده و مطالب را بدون کم و زیادی به وی املاء فرموده است:

«فإنّی رأیت رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) فی مبشّرة اریتها فی العشر الآخر من المحرم، محرم سنة سبع و عشرین و ستمائة بمحروسة دمشق و بیده(صلی الله علیه و آله و سلم) کتاب. فقال لی: هذا کتاب فصوص الحکم خذه و اخرج به الی الناس ینتفعون به، فقلت: السّمع و الطاعة لله و لرسوله…».[ممد الهمم فی شرح فصوص الحکم،ص۸]

«من رسول الله را در مبشره ای دیدم. و این واقعه در محرم سال ششصد و بیست و هفت در شهر دمشق بود و دیدم که در دست رسول الله کتابی بود. به من فرمود: این کتاب فصوص الحکم است. آن را بگیر و به مردم برسان تا از او نفع برند. من گفتم: شنیدم و اطاعت نمودم مر خدای و رسولش را…».

صاحب کتاب «ممد الهمم در شرح فصوص الحکم» در شرح این سخن و ادعای ابن عربی می نویسد:

«این بیان، عذر خواهی است از ابراز آنچه که یافته، زیرا عارف سالک باید امین الله باشد و اسرار دوست را آشکار نکند. اما عذر خواهی می کند که اگر من اظهار کردم به فرمان رسول مأمور بودم».[ممد الهمم فی شرح فصوص الحکم،ص۸]

شارح محترم ادعای ابن عربی را تأیید می کند و کتاب فصوص الحکم وی را اسرار دوست نام می برد.

اما مطالبی در این کتاب موجود است که کاملاً با عقاید شیعه منافات دارد برای نمونه به دو مورد از آن اشاره می شود:

ابن عربی در کتاب «فصوص الحکم» در فصّ داوودیه می نویسد:

«و لهذا مات رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) و ما نصّ بخلافته عنه الی أحد و عیّنه».[ممد الهمم در شرح فصوص الحکم ص۴۰۹]

«رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از دنیا رفت و نصّی از خود برای خلافت پس از خودش برای کسی به جای نگذاشت».

ابن عربی در «فص لوطیه» پدر امیر مؤمنان را کافر معرفی می کند. وی می گوید: «همت پیامبر اسلام درباره ایمان ابوطالب اثری نکرد و آیه ای در مذمت وی نازل شد».[ممد الهمم در شرح فصوص الحکم ص325] این در حالی است که شیعیان اجماعاً اتفاق نظر دارند که ابوطالب از همان ابتدای بعثت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، اسلام را با آغوش باز پذیرا شد و تا آخر عمر مدافع سرسخت رسول خدا بود. در منابع اهل سنت هم ادله فراوانی بر این مدعا است و برخی از علمای بزرگ اهل سنت مثل ابن ابی الحدید معتزلی در نوشته هایش بر ایمان راسخ ابوطالب پدر بزرگوار امیر مؤمنان(علیه السلام) استدلال کرده اند.

حال کسانی که خود را عالمی شیعی می دانند و ادعای ابن عربی را در مکاشفه و نوشتن این کتاب (یعنی فصوص الحکم) را صادق می دانند و تأیید می کنند چه جواب قاطعی بر این سخنان بی اساس ابن عربی دارند؟

امید است که خوانندگان محترم، این مجموعه مختصر را با فکری باز و بدون تعصب مطالعه کنند و نگارنده این سطور را از دعای خیر خود محروم نگردانند.


پی نوشت

[1] – خوانندگان محترم توجه کنند که دلایل این ادعا در بحث “عقیده وحدت وجود و موجود در عقاید و افکار ملل قبل از اسلام” خواهد آمد.

[2] – ارزش میراث صوفیه ص12 و13، عبد الحسین زرین کوب، تصوف در اسلام، جلال الدین همایی، ص77. تاریخ تصوف در اسلام، دکترقاسم غنی، ص20. و همچنین مراجعه شود به کتاب سرچشمه تصوف ایران تألیف سعید نفیسی و کتاب در کوی صوفیان، تألیف سید تقی واحدی و کتاب ما للهند تألیف ابو ریحان بیرونی

[3] – منظور عرفان اصطلاحی است نه عرفان به معنای واقعی آن. 

منبع: وبگاه پژوهشی درباره ابن عربی، عرفان و تصوف