پنج‌شنبه, می 16, 2024
کتب و مقالات متفرقه

منشأ برخی اندیشه ها در میان مسلمانان(قسمت اول)

پس از شهادت ختم رسل حضرت محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله با تشکیل سقیفه منافقان خلافت و قدرت سیاسی اهل بیت علیهم السّلام را از ایشان غصب کردند. سپس در مرحله دوم با غصب فدک و خمس کوشیدند قدرت اقتصادی را از اهل بیت رسول الله صلی الله علیهم اجمعین بگیرند. سقیفه ملعونه بزرگترین تلاش غاصبان در به انحراف کشاندند دین مبین اسلام و سرآغاز ورود تحریفات و بدعت ها به آن شد.

اما به مرور زمان با آشکار شدن جهل و سیاهی چهره غیرمعنوی غاصبان و درخشش علم الهی و اخلاق کامل و کلمات زیبای اهل بیت علیهم السّلام، مردم برای کسب علم و اخلاق به در خانه ائمه معصومین علیهم السّلام روانه شدند. این امر به تدریج مردم را دوباره گرد آفتاب پرفروغ اهل بیت علیهم السّلام جمع می کرد.

بنابراین جریان سقیفه دوم یعنی تشکیل تصوف برای ممانعت و منحرف کردن مردم از در خانه وحی آغاز شد. این جریان پیشتر با وجود امثال حسن بصری و سفیان ثوری کلید خورده بود اما ابوهاشم کوفی اولین کسی بود که تصوف را با این نام شکل داد.

صوفی ها در مقابل هر یک از ویژگی های منحصر بفرد امامان کوشیدند پرچمی بلند کنند و در مقابل هر یک از فضائل معصومین علیهم السّلام برای خود سکه تقلبی آن را ضرب کنند: خرقه پوشی و تظاهر به زهد در مقابل زهد خالص و عبادت بی نظیر اهل بیت علیهم السّلام، جعل کلمات به ظاهر زیبا اما پوچ و بی پایه در مقابل کلمات زیبا و سرشار از علم ناب الهی اهل بیت علیهم السّلام، اعمال خارق العاده با استفاده از ریاضت های غیرشرعی در مقابل معجزات روشن و محکم اهل بیت علیهم السّلام و …

جریان تصوف ابتدا در جماعت سنی بوجود آمد که خلأ معنویات را به شدت احساس می کردند سپس در قرون بعد با ادعای تشیع خود را وارد عالم تشیع کرد در حالیکه به حقیقت هیچ صوفی ای شیعه نیست چرا که شیعیان با وجود نور پرفروغ اهل بیت علیهم السّلام و کلمات گهربار ایشان هرگز احساس تاریکی نکردند تا در جای دیگری در جستجوی روشنایی باشند.

در این خصوص روایتى است از امام صادق علیه السّلام که یکى از یاران آن حضرت به خدمتشان عرضه داشت: در این ایام دسته اى پیدا شده اند به نام صوفیه، درباره آنها چه مى فرمایید؟! فرمود: ایشان دشمنان ما هستند کسانى که به آنها تمایل پیدا کنند از ایشان خواهند بود و با آنها محشور مى شوند؛ و به همین زودى ها دسته اى از اظهار محبت کنندگان به ما، تمایل و شباهت به آنها پیدا مى کنند و خود را به القاب آنها ملقب مى نمایند و سخنان آنها را تأویل مى نمایند؛ کسانى که مایل به آنها شوند از ما نیستند و ما از ایشان بیزاریم و آنهایى که سخنان ایشان را رد و انکار نمایند مانند کسانى هستند که در خدمت پیغمبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) با کفار نبرد کنند!» (حدیقة الشیعه، جلد ۱۱ و ۱۵ و ۱۷ بحارالانوار  )

به هر حال به دلیل خشکى و قشرى بودن مذهب اهل سنت، صوفى گرى در میان آنان گسترش پیدا کرد. در حالی که مذهب شیعه سرشار از عرفان حقیقی و محبت  به پروردگار و اهل بیت و پذیرای ولایت امامان معصوم علیهم السّلام است و در هر عصر و زمانی امامى دارد که به او عشق می ورزد و این امام معصوم با ولایت تکوینی و تشریعی ای که خداوند به او عطا نموده دستگیر و هدایتگر پیروانش است.

«جایى که شیعه به سرچشمه فیاض عرفان و معرفت دسترسى دارد و مى تواند روح تشنه ی خود را از آن سرچشمه سیراب سازد، چه احتیاج به تصوف و عرفان التقاطى دارد.

با وجود دعاهایى همانند دعاهاى صحیفه ی سجادیه و دعاى عرفه و کمیل و صباح و ندبه که سرشار از عرفان خالص اسلامى و معرفة الله است و تعلیمات دیگرى از این قبیل، نوبتى به تعلیمات انحرافى صوفیان نمى رسد، و لذا تصوف در میان شیعیان بسیار کم رونق است. »( سایت پژوهشی درباره ابن عربی، عرفان و تصوف www.ebnearabi.com)

تصوف بیش از هر چیز با ادعای سیر و سلوک و خاصیت شریعت گریز خود تشخیص داده می شود و با شطحیات حقیقت باطنی خود را به نمایش می گذارد.

اول کسى که صوفى خوانده شد «أبوهاشم کوفى» بود که «مانند رهبانان جامه هاى پشمینه درشت مى پوشید» و «مثل نصارى به حلول و اتحاد قائل شد؛ لیکن نصارى درباره مسیح به حلول و اتحاد قائل بودند و او از بهر خود این دعوى بنیاد نهاد»( حدیقة الشیعه، مقدس اردبیلی، جلد ۲، صفحه۵۶۰). «این گروه اظهار زهد مى کردند» و «اعتقاد باطن خود را پنهان مى داشتند و در زیر زمینها با یکدیگر از عقاید باطله خود سخن مى گفتند تا شبلى پیدا شد و بعضى از رازهاى ایشان که افشاى آن را بى صرفه نمى دانستند بر سر منبر بیان کرد، و پیش از او بعضى از رؤساى این فرقه به کنایه و رمز، بعضى از اسرار خود را که همه محض کفر بود، در مجالس ادا مى کردند و خود را در آن حالت مست و مدهوش مى ساختند، «الاّ بایزید که بى باکانه لیس فى جبتى سوى اللّه؛ سبحاتى مااعظم شأنى» مى گفت و او در اصول، به ظاهر حلولى و مشبهى بود، در باطن به مذهب بابک عمل مى نمود و در واقع ملحد و زندیق بود». (حدیقه جلد ۲، صفحه ۵۶۲)

بنابراین دوباره متذکر می شویم که هیچ صوفی ای شیعه نیست اگرچه ادعای تشیع داشته باشد و شگفت انگیز است که شاه اسماعیل را بنیان گذار شیعه درایران می دانند درحالیکه مذهبش نوعی تصوف بکتاشیه بوده و معتقد بر حلول روح امامان در خود بوده واعمالی از او وقزلباشانش سر زده که شیعه امامیه آنرا نهی می کند.

»اصولا تصوف مذهب و طریقه لغزنده و متغیرى است که نقطه شروع آن زهد و پارسایى بوده و به مبالغه آمیزترین اشکال عقیده وحدت وجود خاتمه یافته است، و در بین این شروع و خاتمه انواع و اقسام رنگهاى عقاید گوناگون، و مسلکهاى مخصوص فکرى، و تمایلات رنگارنگ، و گفته هاى متنوع پیدا شده است، به طورى که اگر بگوییم تعداد انشعابات تصوف به تعداد مشایخ و سران صوفیه در طول تاریخ است، اغراق نخواهد بود! به این معنى تصوف یک مذهب خاص و منظم و محدود نیست و از به هم آمیختن عقاید و افکار گوناگون به وجود آمده است و به همین جهت حد و حصارى به خود ندیده است و همواره در قرون و اعصار متمادى با مقتضیات و شرایع و افکار هر دوره تغییر شکل داده است «.( زرین کوب، عبدالحسین، ارزش میراث صوفیه، صفحه ۸۰)

»لگد زدن به این مومیایی (تصوف) جهت بیدار کردن آن سهوی یا عمدی جریانی است که اهدافی دارد. عرفانهای نوظهور کیهانی وحلقه منسوب به تصوف نمونه ای از آن است که مدعی کشف وشهود و مکاشفه اتصال با عقل کامل ودیدار با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را دارد ادعای که شریعتمداران آن را برنتافته ودر جواب گویند کشف وشهود شما با شیطان وابلیس است ومتاعتان نا مرغوب است واصل جنس نزد ماست«.( http://www.ebnearabi.com)


از دیگر راه های مقابله غاصبان با اهل بیت علیهم السّلام ترجمه آثار اندیشمندان مختلف از سراسر جهان و ترویج و انتشار افکار آنان بود تا شاید این به ظاهر علوم، علم الهی امامان معصوم را در نظرها کم فروغ سازد.

ترجمه آثار علمی بیگانگان از زمان امویان شروع شد و در عصر عباسیان به ویژه در زمان هارون و مأمون به اوج خود رسید.  مأمون نامه ای به پادشاه روم نوشت و مجموعه‌ای از علوم قدیم و آثار ارسطو را درخواست کرد و جمعی از دانشمندان مانند « حجاج بن مطر » و « ابن بطریق » و « سلما » سرپرست « بیت الحکمة » کتابخانه بزرگ بغداد را مأمور ترجمه آنها نمود .

« حنین بن اسحاق » بعضی از کتب سقراط و جالینوس را ، ابن مقفع ، کلیله و دمنه و همین طور کتاب اقلیدس را ، به عربی برگرداندند . خود مأمون نیز ترجمه می‌کرد . یعقوب ابن اسحاق کندی بسیاری از کتاب‌های فلسفه را به عربی برگرداند. مأمون  افرادی را به قسطنطنیه فرستاد تا کتاب‌های کمیاب فلسفه ، هندسه ، موسیقی و طب را بیاورند . (امام رضا علیه السّلام و خدمات فرهنگی، گروه دین و اندیشه تبیان tebyan.net)

علامه مجلسی در این باره سوگمندانه چنین می نویسد:

«بیشتر مردم زمان ما، میراث اهل بیت پیامبرشان را رها کرده و به آراء خودشان اعتماد و اکتفا کرده اند! از آن جمله، کسانی هستند که پیرو مکتب فلاسفه می باشند، فلاسفه ای که هم خود گمراه بوده اند و هم دیگران را گمراه کرده اند! فلاسفه ای که به هیچ پیامبر و کتابی ایمان نداشته اند ، بلکه بر عقل های فاسد و نظرات بی رونق خودشان تکیه کرده اند. پس اینان، چنان فلاسفه را رهبر و پیشوای خود قرار داده اند؛ تا آنجا که هرجا نصوص صحیحی هم از ائمّه راستین علیهم السلام رسیده باشد، به جهت اینکه آن نصوص صحیحه با آنچه که فلاسفه ظاهراً بدان معتقدند موافق نمی باشد آنها را توجیه و تأویل می کنند با اینکه می بینند که دلایل و شُبهات فلاسفه جز وهم و گمان فایده نمی دهد و افکارشان مانند تار عنکبوت، سست و بی پایه می باشد و می بینند که آراء و افکار و پندار ایشان همواره مخالف یکدیگر است! از جمله دو طایفه مَشّایی و اشراقی که کمتر می شود رأی یکی از این دو طایفه با طایفه ی دیگر موافق باشد و پناه بر خدا از آنکه بگوییم: خداوند مردم را در اصول عقاید به عقول خودشان واگذار کرده، که چنین در مراتع حیوانی سرگردان بمانند و به جان خودم قسم من متحیّرم که آنها چگونه به خود جرأت داده اند نصوص آشکار اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام را به واسطه ی حُسن ظنّ به فلاسفه کافر یونانی، که اعتقاد به هیچ دین و مذهبی ندارند تأویل و توجیه نمایند.» (حق الیقین، علامه محمدباقر مجلسی)

ادامه دارد…